یهودا

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تو همین سفر آخری که با بچه ها رفته بودیم یه پسر باحال و با ادبی همراه ما بود که یه یکم سنش از من کوچیک تر بود.من چون کلا با همه زود دوست میشم و بقیه هم به خاطر رفتارم زود با من احساس صمیمت می کنن خیلی سریع من و این داداشمون با همدیگه اخت شدیم.

به این صورت که معمولا تو اتوبوس کنار هم می نشستیم،همراه منو اکیپم تو سفرهمراهیمون می کرد،با هم بازی آنلاین می زدیم و شوخی های خیلی زیادی با هم داشتیم و داستان زندگی همدیگرو برای هم تعریف کردیم و تو اکثر عکسای دسته جمعی دو تاییمون حضور داشتیم.

در کل من خیلی با این داداشمون حال میکردم چون خیلی مهربون و با اخلاق بود اما اینجا یه مشکلی داشتیم ...

داداش این رفیقمون خیلی بهش حسودی میکرد،به طوری که تقریبا هر سری که چشم تو چشم میشدیم یه تیکه به من مینداخت

مثلا میگفت خوب داداش مارو دزدی ها،یه کمم پیش ما بیای بد نیستا،من با تو خیلی حال میکنم اما تو اصلا منوآدم حساب نمی کنی و ...

البته تمام این حرفاش به خاطر حسودیش به داداشش بود نه به خاطر اینکه میخواست با من رفیق بشه چون قبل اینکه من و داداش به اصطلاحی داداشی بشیم اصلا سمت من نمی یومد. و البته اینکه زیراب داداشش رو پیش من خیلی میزد که روی من تاثیر نداشت.

خلاصه اینکه دلم سوخت و زوری زوری با اینم فاز رفاقت برداشتم ولی جدا اگه من یه داداش به این باحالی داشتم به جای اینکه سعی کنم پیش بقیه بکوبمش همیشه یه تاج میزاشتم رو سرش و پیش مردم نشونش میدادم.

مورفین نوشت...
ما را در سایت مورفین نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : morphinemedia بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 25 اسفند 1401 ساعت: 23:53